با نام الله پاسدار خون شهیدان

یاد می کنیم از  عبد واقعی حضرت زهرا (سلام الله علیها ) شهید عبداهرا بریهی خاطره ای را نقل می کنیم از این شهید عزیز:
   این شهید اخلاق خاص و دوستداشتنی ای داشتند . بسیار شوخ و پر جنب جوش بودند،



 


شهید همیشه خندان

یکی از همرزمان این شهید که بهدار بود و خودشان نیز در این علمیات به شدت مجروح شدند تعریف کردند که شب عملیات موقعی که درگیر شدیم من سعی داشتم به کمک بچه بیام بالای سر هرکسی اومدم تلاش کردم کمکش کنم بعضی شهید شده بودند بعضی مجددا زنده شدند مثل شهید و باز شهید شدند و خیلی ها هم زنده ماندند .
وقتی رسیدم بالای سر عبد اهرا دیدم پهلوی راستش داره به شدت خون میاد ؛ با باند دستم رو گذاشتم روی زخم دیدم دستم توی بدنش فرو رفت . این شهید هم که خودش رو همیشه عبد حضرت زهرا می دونست ، مثل حضرت زهرا از ناحیه پهلو زخمی شد و به شهادت رسید . با دیدن پهلوی شهید همونجا خیلی گریه کردم
بعد پیشونیشو بوسیدم چشماشو بستم و رفتم کمک دیگر بچه ها.
شهدای اون شب انتخاب شده بودند.



در ادامه هم رزم شهید تعریف میکنه : همون جور که مشغول کمک به بچه ها بودم با هر تیر اندازی برای اینکه زنده بمونم خیز بر میداشتم یا سنگر میگرفتم اما با شدت گرفتن بیشتر تیر بار پژاک مجبور شدم سنگر بگیرم . ناگهان دیدم یک نارنجک افتاد جلوی صورتم (سه یا پنج سانتی بینیم) شهادتین رو گفتم و ناگهان منفجر شد.
چند لحظه منتظر بودم ، احساس میکردم مُرده ام ؛ ولی دیدم خبری نیست عجیب بود نارجک 40 تیکه جلوی صورتم ترکید ولی حتی گرد باروت هم روی صورتم نشست چه برسه به ترکش . باخودم گفتم نه من 
امروز شهید نمیشم و هرچی بشه هم شهید نمیشم و قراره زنده بمونم .
بلند شدم بدون توجه به هیچ چیزی ، نه تیربار نه خمپاره هایی که از روستای دولتو عوامل پژاک برسرما میریختند نه نارنجک به کارم ادامه دادم و حتی محل نارنجک هایی که جلوم می افتادند رو هم نمیگذاشتم.
شب عجیبی بود . یاد شهدا بخیر

فقط همین رو در آخر بگم که شهدای اون شب انتخاب شده بودند! هم خودشون می دونستند شهید میشن و هم اینکه دیگران می دونستند خدا چه گل هایی رو انتخاب کرده و با خودش می بره . شهدای اون شب از اول عملیات نور بالا میزدن!

فقط از اون زمان حسرت مونده و بس 
خدا کنه از قافله شهدا جا نمونیم !


خندید و رفت . . .


 گفتم کجا گفتا به خون ******** گفتم چه وقت گفتا کنون

گفتم سبب گفتا جنون ******** گفتم نرو خندید و رفت  

 گفتم که بود گفتا که یار ******* گفتم چه گفت گفتا قرار 

   گفتم چه زد گفتا شرار ******** گفتم بمان نشنید و رفت



شعر : برادر عزیز و مجاهد کویتی پور

تهیه و تنظیم : گروه کمال
خاطره برادر : م.ا امدادگر گردان بهداری

انتشار با ذکر منبع بلامانع است


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مقاوم سازی جایی برای طراحان گرافیک مدریت نوین آموزش های همگانی طراحی و پشتیبانی سایت پویادیتا فروشگاه خنیفر یو پی اس آنلاین پدر راحیل گروه ساختمانی مروتی